“من نمی خواهم او را بیمار ، پیر ، در یک تابوت خوابیده ببینم.”
رومن ویکیتوک با وجود همه ولخرجی های ظاهری ، رمز و راز و تمایل به تزویر ، شخصی دلسوز بود و به خیلی ها کمک می کرد. یکی از این افراد نمایشنامه نویس ، کارگردان ، رئیس تئاتر در یکاترینبورگ نیکولای کولیادا بود.
رومن گریگوریویچ … او دو نمایشنامه من را روی صحنه برد. علاوه بر این ، یکی از آنها – “تیرکمان بچه گانه” – توسط لیوسیا اولیتسکایا “مطابقت داشت”. هنگامی که ما در یک سمینار نوشتن در پیتسوندا بودیم ، وی نمایشنامه من را خواند و گفت: “من می دانم که چه کسی باید این مسئله را در مسکو نشان دهد.” او این نمایش را در ورودی سرویس تئاتر ارملوفسکی رها کرد.
و اکنون ، همانطور که اکنون به یاد دارم ، یک روز خوب ، پنج صبح. تماس تلفنی. از خواب گیرنده را می گیرم ، و چنین صدایی شاد وجود دارد: “صبح بخیر! این رومی ویکیتوک است. من می خواهم Slingshot شما را به صحنه ببرم ، آن را دوست داشتم. ” من تصمیم گرفتم که دوستانم با من شوخی می کنند. و صدا ادامه می دهد: “این درخشان است. من آن را در آمریکا به صحنه خواهم برد. ” تلفن را گذاشتم و به رختخواب رفتم.
یک تماس دیگر ، و بنابراین او پنج بار در روز تماس می گیرد. وقتی سرانجام باور کردم که ویکی تیوک است ، هنوز باور نکردم که این اتفاق برای من می افتد: ویکیوتیک کجا و من کجا؟ من که کنار او هستم؟ مزرعه جمعی “. دهه 90 ، گویی من به ماه پرواز کردم. قرار دادن چخوف در آنجا یا تورگنف قابل درک است ، اما برخی از کولیادا ناشناخته …
رومن به من گفت كه در آمریكا ، در شهر سن دیگو ، او قرار بود به طور كلی تورگنف را روی صحنه ببرد ، اما او “تیركمان بچه را” گرفت. سپس آن را در فلورانس گذاشت. و نمایش دوم من ، Polonaise اوگینسکی ، فقط در روسیه بازی شد.
نمی توانم بگویم که ما دوست بودیم ، اما رومن این همه خوشبختی را برای من به ارمغان آورد! در زندگی من دو بزرگ وجود داشت – گالینا بوریسوونا وولچک و رومن گریگوریویچ ویکتوک. آنها کارهای زیادی برای من کردند! در مردم بیرون آورده شده! چه کسی نمایش من را می برد و به آمریکا می برد؟ چه کسی می تواند آن را به خطر بیندازد؟ تا وقتی زنده ام این را به یاد می آورم.
سپس ، وقتی قبلاً صحبت کردیم ، او یک داستان بسیار ناراحت کننده درباره دوستش یورا برای من تعریف کرد و من نمایشنامه “دزد” را نوشتم. به بسیاری از زبانها ترجمه شد و رومی می خواست آن را به صحنه ببرد ، اما آن را روی صحنه نبرد. او از من – پانزده صد کیلومتر دورتر بود. اما دو گربه من که با من زندگی می کردند ، او را واژه های مورد علاقه خواندم: یکی – چیچیرکا ، دیگری – مانیورکا ، گربه های مورد علاقه من بودند. به نظر می رسید از طریق آنها با او صحبت می کنم.
دیروز وقتی گزارش شد که ویکیتوک درگذشته است ، به یاد آوردم که یک سال پیش ، در 17 نوامبر ، در حال تمرین نمایش “بابا شانل” در تئاتر واختانگوف بودم. و سپس هنرمندان یادآوری کردند که چند سال پیش او “آنا کارنینا” را در واختانگوف به صحنه برد و چگونه ، در حالی که در سالن نشسته بود ، در مورد آنچه روی صحنه اتفاق می افتاد با میکروفون اظهار نظر می کرد: “بنابراین ، مردم کوچک رفتند ، مردم کوچک رفتند. همه بروید ، در یک جمعیت بروید ، مردم کوچک … “. بنابراین او در مورد هنرمندان مردم صحبت کرد. و امروز وقتی به تمرین “بابا شانل” رسیدم ، به هنرمندان می گویم: “ما تمرین را شروع می کنیم … بنابراین ، مردم می روند ، مردم می روند …” و بنابراین همه خندیدند ، آنها نمی توانستند ده دقیقه متوقف شوند. دقیقاً یک سال گذشت.
خودم را گرفتم که فکر می کردم نمی خواهم بیمار ، پیر ، خوابیده در تابوتی را ببینم. من می خواهم او را همیشه با پرواز ، با کت های مجلل به یاد بیاورم. یادم می آید که در مراسم اکران فیلم Polonaise از اوگینسکی ، او در سالن نشسته بود بلکه پشت صحنه قدم می زد. از او پرسیدم: “چرا اینجا هستی؟” – “در اینجا من انرژی هنرمندان را بهتر احساس می کنم.” و بعد احترامات او: او با یک هنرمند به موسیقی فردی مرکوری رسید ، سپس دیگری را به سمت جلو هدایت کرد – تعطیلات! بگذارید خیلی آفتابی بماند. بیهوده نیست که او تئاتر خود را خانه نور نامید. من یک پست در FB نوشتم و نوشتم: “رومن گریگوریویچ ، ما در بهشت دیدار خواهیم کرد.”
همچنین نگاه کنید به: تاریخ و مکان وداع با رومی ویکیتوک نامگذاری شده است