“ژوانتسکی خورشید اودسا است و این خورشید کمرنگ شده است”

– احساس می کنم وقتی متولد شدم ، ژوانتسکی قبلاً آنجا بوده است. و من دقیقاً می دانم چه زمانی من نخواهم بود ، او خواهد بود. همیشه.

یک تصویر آشنا جلوی چشمان من است: اودسا ، و ما در امتداد Lanzheron قدم می زنیم – میشال میخالیچ ، در کنار آنها هنرمندان ، بازیگران ، تنظیم کننده چرخ خیاطی روما کاتز ، معروف به کارتسف ، در کنار مهندس حمل و نقل آب ویتیا ایلچنکو هستند. این جاده شناخته شده ای است که به تئاتر منتهی می شود ، که در گذشته کارگران کاخ نیروی دریایی بود.

در اودسا ، دو بنای تاریخی برای ژوانتسکی وجود دارد – یکی در بلوار ژوانتسکی ، که به دریا منتهی می شود ، و دیگری – در موزه ادبیات. یک بار او را در نزدیکی بنای یادبود در بلوار ملاقات کردم و پرسیدم: “میخال میخالیچ ، آیا عبور از کنار بنای یادبود برای خودتان پوچ نیست؟” بنای یادبود زیبا ، اما به نوعی … “. و او می گوید: “من فقط از شهردار التماس کردم که مردم هنگام تغییر آدرس در صف های وحشی نمانند.” از این گذشته ، خیابانی که بنای یادبود به بلوار ژوانتسکی تغییر نام یافت.

اما باید بگویم که او خودش از این بنای یادبود متعجب نبود و ساکنان اودسا تعجب نکردند. او یک کلاسیک است و در اودسا ، “کلاسیک” به عنوان چیزی محرمانه و محرمانه تلفظ می شود. این هم عالی است و هم خنده دار و برابر شما.

– آخرین بار کی یکدیگر را دیدید؟

– تابستان گذشته ، به طور طبیعی در اودسا. ما در رستوران دوست مشترکمان Savva Lipkin آشنا شدیم. Savva صاحب چندین رستوران شگفت انگیز اودسا است ، اما اصلی ترین آنها Dacha نام دارد. وقتی به دوستانش زنگ زد ، گفت: “به داچا بیا ، من آشپزی می کنم.” او خودش برای ما آشپزی کرد.

و ما با میخال میخالیچ نشستیم ، شام خوردیم ، صحبت کردیم ، و مردم آمدند و خواستند کتاب او را امضا کنند. او به طرز حیرت انگیزی درباره زندگی اظهار نظر کرد. بدون اظهار نظر او ، زندگی کاملاً متفاوتی بود. آنها حاوی هوا ، حجم ، کنایه ، دریا هستند. من از سرنوشت سپاسگزارم که با او ، با چنین افرادی زیاد صحبت کردم.

دو روز پیش ، نویسنده فوق العاده اودسایی ، آرکادی لووف در نیویورک درگذشت. او کتاب فوق العاده ای داشت “خورشید بزرگ اودسا”. و من ، که از عزیمت وی ​​آگاه شدم ، نوشتم: “یکی از پرتوهای تابناک خورشید بزرگ اودسا خاموش شد.” بنابراین ، اگر لووف پرتویی باشد ، ژوانتسکی خورشید اودسا است. و آن خورشید تاریک شد.

او خاص ، خاص است. به یاد می آورم که چگونه او پس از بازسازی به افتتاحیه تئاتر ما در تروبا رفت. او هر 15 دقیقه با من تماس می گرفت. “جوزف ، باید بریم یا نه؟” “چرا ، ما بدون تو شروع نخواهیم کرد” “خوب ، من می روم.” و دوباره پانزده دقیقه بعد: “رفتن یا نرفتن”. این گفتگو برای من بسیار رساتر و هنری تر از آمدن وی یا نبودن او بود. نمیتوانم صحبت کنم. اشکها خودشان جاری می شوند.

مقاله “مرگ میخائیل ژوانتسکی از ارتباط با ویروس کرونا رد شد” را بخوانید